چطور ورزش به من کمک کرد با افسردگی مقابله کنم؟
شروعی دوباره با حرکات ساده بدنی
افسردگی منو به جایی رسونده بود که حتی بلند شدن از تخت سخت بود. تصمیم گرفتم با حرکاتی مثل کشش دست و پا شروع کنم. نه نیازی به باشگاه بود و نه وسیلهای خاص. فقط من بودم و بدنم. همین تمرینات ابتدایی باعث شد حس کنم هنوز میتونم تغییر کنم. انرژیای که از حرکت گرفتم، قدم اول نجاتم شد. ورزش راهی بود برای برگشتن به جریان زندگی. حتی کوچکترین حرکت امیدبخش بود.
ورزش، وقفهای در افکار آزاردهنده
با شروع ورزش، متوجه شدم ذهنم کمتر درگیر افکار منفی میشه. تمرکز روی عضلات و تنفس، باعث میشد فکرهای تکراری قطع بشن. اون لحظهها مثل استراحتی برای ذهنم بودن. دیگه تماموقت درگیر ناراحتی نبودم. ورزش بهم کمک کرد چند دقیقه از فشار روانی فرار کنم. اون چند دقیقه کمکم بیشتر شد. ذهنم سبکتر شد. این آزادی فکری، نقطه قوتم شد.
نظم در ورزش، ساختار برای زندگی
داشتن ساعت مشخص ورزش، به روزهام نظم داد. قبلاً هیچ چیزی برام مهم نبود. اما وقتی میدونستم ساعت 8 ورزش دارم، روزم رو برنامهریزی میکردم. حتی خوابم بهتر شد. بدنم طبق زمانبندی کار میکرد. این نظم، اضطرابم رو هم کمتر کرد. حس کردم دوباره زندگیام چارچوب پیدا کرده. افسردگی توی برنامهریزی جای کمتری داشت.
بهبود تصویر ذهنی از خودم با تمرین
وقتی بدنم قویتر شد، نگاهم به خودم هم عوض شد. دیگه خودم رو بیارزش نمیدیدم. به خودم افتخار میکردم که تونستم از نقطه صفر حرکت کنم. آینه برام دیگه آزاردهنده نبود. حتی حس زیبایی و سلامتی پیدا کردم. این احساس جدید، باعث شد روحیهم بهتر بشه. ورزش فقط بدنم رو نساخت، شخصیت قویتری هم بهم داد.
حرکت، راهی برای دوستی دوباره با خودم
قبل از ورزش، با خودم در جنگ بودم. اما وقتی ورزش میکردم، حس میکردم دارم به خودم کمک میکنم. از خودم مراقبت میکردم، نه تنبیه. تمریناتم به مرور حس دوست داشتن ایجاد کرد. دیگه بدنم برام دشمن نبود. تبدیل شد به همراهی صبور. ورزش باعث شد دوباره با خودم مهربون باشم. این رابطه تازه، پر از امید بود.